معنی فن ماشین سازی

لغت نامه دهخدا

ماشین سازی

ماشین سازی. (حامص مرکب) شغل و عمل ماشین ساز. || (اِ مرکب) کارخانه ای که در آن ماشین سازند.


فن فن

فن فن. [ف ِ ف ِ] (اِ صوت) حکایت صوت بینی در حالت زکام. (یادداشت مؤلف). رجوع به فن و فن شود.


فن

فن. [ف َن ن] (ع ص، اِ) هو فن علم، او نیکوپاینده و قیام ورزنده در علم است. (منتهی الارب).

فن. [ف َن ن] (ع اِ) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || گونه. ج، افنان، فنون. (منتهی الارب). نوع از چیزی، و توسعاً به معنی صناعه و علم و قسم سخن به کار رود. (از اقرب الموارد). || سرود و آواز طرب انگیز. (منتهی الارب). نغمه. راه. || فریب. حیله. (فرهنگ فارسی معین):
نهان نماند زیرا که کینه ٔ تو بلاست
بلا نهان نتوان داشتن به حیله و فن.
عنصری.
کس نیامد به هیچ روی و نیافت
نیکنامی به زرق و حیله و فن.
فرخی.
وزارت به اصل و کفایت گرفت
وزیران دیگر به زرق و به فن.
ناصرخسرو.
خوی او ای پسر این است که دانا را
نفروشد همه جز مکر و دروغ و فن.
ناصرخسرو.
هرچند بیشمار مر او را فن است
خوار است سوی مرد ممیز فنش.
ناصرخسرو.
زلف بی آرام او پیرایه ٔ مهر است و ماه
چشم خون آشام او سرمایه ٔ سحر است وفن.
سوزنی.
آیا به چه فن تو را توان دید
ای درهمه فن چو مرد یک فن.
انوری.
غم بیخ عمر می برد و من به برگ آنک
دستی به شاخ لهو به صد فن درآورم.
خاقانی.
تب زده لرزم چو آفتاب همه شب
دور فلک بین که بر سرم چه فن آورد.
خاقانی.
از چاه دی رسته به فن این یوسف زرین رسن
وز ابر مصری پیرهن اشک زلیخا ریخته.
خاقانی.
او مرا درحصار کرده به فن
من بر ایوان او حصارشکن.
نظامی.
در ره تاریک مردی جامه کن
منتظراستاده بود از بهر فن.
مولوی.
گره بر سر بند احسان مزن
که این زرق و شید است و تزویر و فن.
سعدی.
ملک الموت را به حیله و فن
نتوانی که پنجه برتابی.
سعدی.
به دلداری و چاپلوسی و فن
کشاندش سوی خانه ٔ خویشتن.
سعدی.
- پرفن، پرحیله. مکار:
چه دانست کو جادوی پرفن است
بداندیش و بدگوهر و بدتن است.
فردوسی.
|| راه و روش. (فرهنگ فارسی معین). راه. روش. طرز. طریقه. طریق. اسلوب. شیوه. سان. (یادداشت مؤلف):
در شعر مپیچ و در فن او
چون اکذب اوست احسن او.
نظامی.
- حجاج فن، آنکه روش او چون روش حجاج بود. به کنایت، ستمکار و جبّار:
پادشهی بود رعیت شکن
وز سر حجت شده حجاج فن.
نظامی.
|| دانش. هنر. علم:
استاد حکمت من و شاگرد حکم دین
کز چند فن فلاطن یونان شناسمش.
فرخی.
خجسته ذوفنونی، رهنمونی
که در هر فن بود چون مرد یک فن.
منوچهری.
در همه فن صاحب یک فن تویی
جان دو عالم به یکی فن تویی.
نظامی.
ملک دو حکمت به یکی فن دهند
جان دو صورت به یکی تن دهند.
نظامی.
به اندک عمر شد دریادرونی
به هر فنی که گفتی ذوفنونی.
نظامی.
کاشکی گردون طریق نوحه کردن داندی
تا بر اهل حکمت و ارباب فن بگریستی.
خاقانی.
منصب تدریس خون گرید از آنک
فن عزالدین بوعمران نماند.
خاقانی.
|| کار. عمل. اثر. (یادداشت مؤلف):
دوست کاوّل شناخت دشمن و دوست
شد چو عالم دورنگ در هر فن.
خاقانی.
بهر این مقدار آتش شاندن
آب پاک و بول یکسان شد به فن.
مولوی.
موش تا انبار ما حفره زده ست
وز فنش انبار ما ویران شده ست.
مولوی.
|| داو کشتی. (غیاث). در اصطلاح کشتی گیران، کار. شیوه ٔ نبرد در کشتی: یکی در صنعت کشتی گرفتن سر آمده سیصدوشصت فن فاخر بدانستی. (گلستان). سیصدوپنجاه ونه فن او را درآموخت مگریک فن که در تعلیم او دفع انداختی. (گلستان). || (مص) راندن. (منتهی الارب). طرد. (از اقرب الموارد). || فراموش کردن. (منتهی الارب). || مغبون شدن. || دیر داشتن وام وجز آن. || آراستن چیزی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).


فن و فن

فن و فن. [ف ِن ْ ن ُ ف ِن ن / ف ِ] (اِ صوت) آوازی که از بینی به هنگام گرفتگی آن و زکام برآید. (فرهنگ فارسی معین). فِن فِن.
- فن و فن کردن. رجوع به این ماده شود.


سازی

سازی. (حامص) جزو دوم کلمات، مرکب از «ساز» (نعت فاعلی مرخم) و «ی » (حاصل مصدر) است. این کلمه اکثر به اسم ذات پیوندد و حاصل مصدر سازد بمعنی سازندگی، بناکردن یا بعمل آوردن و استحصال و درست کردن چیزی، و عمل و حرفه و شغل سازنده ٔ آن، چون گری و کاری: آباژورسازی. آبجوسازی. آب نبات سازی. اتومبیل سازی. ادوکلن سازی. باطریسازی. بتون سازی. بخاری سازی. بریکت سازی. بستنی سازی. بلورسازی. بیسکویت سازی. پستائی سازی (رویه ٔ کفش سازی). تارسازی. تخته سه لائی سازی. تفنگ سازی. جاده سازی. جعبه سازی. چاقوسازی. چای سازی.چراغ سازی. چرمسازی. چیت سازی. چینی سازی. حلبی سازی. حلواسازی. خاتم سازی. خانه سازی. خیابان سازی. داروسازی.دراژه سازی. دوچرخه سازی. دندانسازی. رادیوسازی. راه سازی. رنگ سازی. روده سازی. روسازی. روکش سازی. ریسمان سازی. زیرسازی. ساعت سازی. سماورسازی. سمپاش سازی. سنگرسازی. سیمان سازی. شراب سازی. شهرسازی. شیرینی سازی. شیشه سازی. صابون سازی. صاغری سازی. صندلی سازی. صندوق سازی.عینک سازی. فلزسازی. قاب سازی. قالب سازی. قفل سازی. قلعه سازی. قندسازی. قنداق سازی. کاشی سازی. کاغذسازی. کالباس سازی. کالسکه سازی. کبریت سازی. کره سازی. کشتی سازی. کلاه سازی. کلیدسازی. کلیشه سازی. کمپوت سازی. کنسروسازی. گچسازی. گراورسازی. لاستیک سازی. لوله سازی. لیمونادسازی. لیوان سازی. ماشین سازی. ماکارونی سازی. ماهوت سازی. مبل سازی. مجسمه سازی. مسلسل سازی. مقواسازی. مهرسازی. واشرسازی. واکس سازی. ورشوسازی. یخ سازی. یخچال سازی. یراق سازی. و غیره. || ترکیبات فوق بمعنی مکان و دکان و سرای و کارخانه ٔ ساختن کالا نیز آید. || کردن (در ترکیب با اسماء معنی): آرام سازی. پرخاش سازی. جادوسازی. جلوه سازی. جنگ سازی. چاره سازی. حیله سازی. خشم سازی. رزم سازی. زرق سازی. صلح سازی. ظلم سازی. فسون سازی. فتنه سازی. کینه سازی. کیمیاسازی. مهرسازی. نخجیرسازی. نیرنگ سازی. || برپا کردن. منعقد کردن. رونق دادن و آراستن: انجمن سازی. بزم سازی. حزب سازی. خودسازی. ظاهرسازی. عیش سازی. || پرداختن. تنظیم. تلفیق: آهنگ سازی. تصنیف سازی. ترانه سازی. غزل سازی. طلسم سازی. صورت سازی. || جعل: پرونده سازی. سندسازی. || نواختن و خواندن. چنگ سازی. عودسازی. غناسازی. نغمه سازی. نواسازی. || سازگاری. سازواری. هماهنگی: دمسازی. زمانه سازی. طبعسازی. || فراهم کردن: آردسازی. آهن سازی. آینه سازی. || آماده کردن. بسامان کردن: زمینه سازی. سبب سازی. عذرسازی. وسیله سازی. رجوع به ساز شود.

ترکی به فارسی

فن

فن

فارسی به عربی

فن

احتیال، تقنی، فن، اِحْتِرافٌ

عربی به فارسی

فن

هنر , فن , صنعت , استعداد , استادی , نیرنگ

فرهنگ فارسی هوشیار

فن فن

حکایت صوت بینی در حالت زکام

فرهنگ عمید

فن

کاری که مستلزم تجربه یا آموزش قبلی است: فن خانه‌داری،
صنعت،
(ورزش) در کُشتی، هر عملی که کشتی‌گیر برای زمین زدن حریف و غلبه بر او انجام می‌دهد، بند،
[قدیمی] نیرنگ،

معادل ابجد

فن ماشین سازی

609

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری